بلوغ نا‌تمام

نیمه تمام مانده است. دل و دماغی برای تمام كردنش نبود از آن‌رو كه اميدی به نمايشش داخل ایران نیست. هيچ گالری رسمی يا غير رسمی اين چيزها را به در و ديوارش نمی‌آويزد. چیزهایی که تابوهای اخلاقی و اجتماعی را قلقلک بدهد. رسمی‌ها كه تكليفشان روشن است غير رسمی‌ها هم ترجيحشان بر كارهای سهل و ممتنعی‌ست كه شرّ به پا نكند چه از سوی نهادهای دولتی چه بينندگانشان. چيز زیبایی باشد، مقبول و قابل فروش. اما اين كارها بين دوست و آشنا هم لب و دهان را كج و كوله می‌كند.

فكرش بعد از مجموعه ابوريحان به سرم زد وقتی تمام وسايل زندگی روزمره‌ام را روی دستگاه تكثير گذاشتم. از وسايل نقاشی و ليوانهای نشسته تا سوسك‌های مرده و آچار فرانسه و گردنبندهايم و … بعد نوار بهداشتی‌هايم در روزهای مختلف با لكّه خون‌های كم و زياد روی سطحش. نوار بهداشتی خونی به نشان آن بخش زنانگی كه هميشه بايد پنهانش كرد.

 

يادم هست اولين‌بار كه عادت ماهانه شدم، در دوازده سالگی، خواهر بزرگترم كتاب به كودك زاده نشده اوريانا فالاچی را داد كه بخوانم. پرتابم كرد به جهانی زنانه با بايد و نبايدهايش و سهم و حدّ و حدودش. گرچه کم‌کم دانستم اين‌سوی جهان این حدود پررنگ‌تر است. از آن روز بايد دختر معقول‌تری می‌شدم و خيلی كارها مال پسرها بود و برای من زشت بود. پسرهای كوچه‌مان يك به يك در جنگ كشته می‌شدند و سهم ما گريه كردن بود و گلدوزی روی پيش‌بندهای كودكانه در ساعت حرفه و فن مدرسه. بزرگتر شديم و سهم‌مان از زندگی تعيين شد مردها قرار شد هرجور می‌خواهند با پول و سياست دنيا را بگردانند و ما زيبا و مهربان و صبور و ساكت، بی‌رأی و نظر كمكشان كنيم. همه آنچه از من خواسته شد در خانه، مدرسه و تلويزيون، زن بودن محض بود اما تا آنجا كه مطبوع نگاه مردانه باشد، پرزرق و برق و جذاب. زشتی‌های زنانگی مال خلوت خودمان. هفت روز از ماه خونی كه بايد روی دنيای مردانه پر از جنگ و پول و سياست و تبليغات بالا می‌آورديم را بی‌سر و صدا از پايين تنه دفع كرديم بدون اينكه كسی ببيند تا از زيبايی مرموز زنانه‌ای كه الهام بخش ادبيات و هنر و علم و سياست آنهاست كاسته نشود. عادت ماهانه، هفت روز پليدی و زشتی كه نه لايق قديسان است و نه ستاره‌های سينما. هفت روز زنانگی محض، رانده از بستر و عشق و مسجد. هفت روز آفرينش.

حالا ۲۳ سال است كه زن كاملی شده‌ام. درس خوانده‌ام و در طول ماه به اندازه مردها كار می‌كنم تا زندگی بچرخد و تنها اين هفت روز است كه زن بودنم را به ياد می‌آورم. روی نوار بهداشتی‌هايم را گلدوزی می‌كنم ظريف و زنانه و با سليقه. روزمره‌ام را می‌دوزم از ساعت، قاشق و چنگال، ماهی مرده، اسكناس، شناسنامه و خبرهای روزنامهتا دوختی طلايی دور لكه های خون… من گلدوزی می‌كنم و مردها هنوز در جنگ‌ها می‌ميرند.

نامش را می‌خواستم بگذارم بلوغ. وقتی نيمه‌كاره ماند نام پوشه‌اش را گذاشتم مجموعه ناتمام و حال بلوغ ناتمام می‌خوانمش گرچه كه شايد به بهانه نمايشگاهی آن سوی مرزها تمامش كنم. ۲۳ نوار بهداشتی به دقت دوخته شده در قاب طلایی، پرزرق و برق و جذاب. آنها از اين جور كارها خوششان می‌آيد، كارهايی كه ما (شرقی‌ها) نمی‌توانيم در كشورمان نمايش بدهيم را نام «زيرزمينی» می‌گذارند و توی بوق می‌كنند كه حرف‌های خودشان را بزنند بی‌آن كه دنبال چرای نمايش داده نشدنش باشند و یادشان باشد که خودشان هم بعضی‌چیزها را نمایش نمی‌دهند. آنها خوب بلدند از هرچيز يك اسباب بازی تبليغاتی بسازند. اگر فضای زنانه‌ای هم داشته باشد که نام «فمینیسم» باعث می‌شود از دغدغه‌های انسانی جدا شود و تنها تبلیغات سیاسی زن شرقی وصله‌اش شود. اين مجموعه را به چند برگزاركننده فرنگی هم پيشنهاد دادم. آنها هم نمايشش ندادند. آسمان همه جا يك رنگ است. آنها هم دلشان كارهايی را از شرقی‌ها می‌خواهد كه شرقی بودن و اعتراض و محدوديت و … در آن وق بزند كه در موزه‌ها به عنوان عجايب شرقی معاصر نمايش بدهند كه تنوع ذايقه‌ای باشد. غافل از آنكه حرفهای انسانی مرز و محدوده جغرافيايی ندارد و در زيرزمين به هرحال آسمان ديده نمی‌شود.

fa|en

گالری تصاویر “بلوغ ناتمام”